2 داستان خواندنی و آموزنده هیچکس زنده نیست, بخشش گردو

2 داستان خواندنی و آموزنده

داستان خواندنی (هیچکس زنده نیست …)

دوستی می گفت: خیلی سال پیش که دانشجو بودم، بعضی از اساتید عادت به حضور و غیاب داشتند. تعدادی هم برای
محکم کاری دو بار این کار را انجام می دادند، ابتدا و انتهای کلاس، که مجبور باشی تمام ساعت را سر کلاس بنشینی. هم
رشته ای داشتم که شیفته یکی از دختران هم دوره اش بود. هر وقت این خانم سر کلاس حاضر بود، حتی اگر نصف کلاس
غایب بودند، جناب مجنون می گفت: استاد همه حاضرند! و بالعکس، اگر تنها غایب کلاس این خانم بود و بس، می گفت:
استاد امروز همه غایبند، هیچ کس نیامده!
 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

داستان اموزنده و جالب محل دقیق ضربه !، پند کشیش، برادران مهربان

داستان اموزنده و جالب محل دقیق ضربه !، پند کشیش، برادران مهربان

داستان جالب (محل دقیق ضربه !)http://manooooto.persiangig.com/image4/555%20www.tabriz-patoogh.blogfa%20(5).jpg

مهندسی بود که در تعمیر دستگاه های مکانیکی استعداد و تبحر داشت. او پس از۳۰ سال خدمت صادقانه با یاد و خاطری خوش باز

نشسته شد. دو سال بعد، از طرف شرکت درباره رفع اشکال به ظاهر لاینحل یکی از دستگاه های چندین میلیون دلاری با اوتماس
گرفتند. آنها هر کاری که از دستشان بر می آمد انجام داده بودند و هیچ کسی نتوانسته بوداشکال را رفع کند بنابراین، نومیدانه به او
متوسل شده بودند که در رفع بسیاری از این مشکلات موفق بوده است.
 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

داستان کوتاه سلیمان و مورچه عاشق, داستان کوتاه در را برویم باز میکنه, یه آشی برات بپزم

داستان کوتاه (سلیمان و مورچه عاشق)http://images.persianblog.ir/551682_4OuhLdJ0.jpg

 روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم… حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد…
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست… 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

داستان جالب وقت رسیدن مرگ، داستان من و خدا

داستان جالب (وقت رسیدن مرگ)

نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …http://images.persianblog.ir/676311_HomWeSDK.jpg
مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …
مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …
مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …
مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره…
توی شربت 2 تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …
مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت…
مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست
و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت !
بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم !
نتیجه اخلاقی: 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

داستان آموزنده لوح زندگی

داستان آموزنده لوح زندگی

لوح زندگی را چگونه بخوانیمhttp://s1.picofile.com/file/7641172040/73643532_amin3sms_ir.jpg
مرد ثروتمند بدون فرزندی بود که به پایان زندگی‌اش رسیده بود
کاغذ و قلمی برداشت تا وصیتنامه خود را بنویسد:
((تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم نه برای برادر زاده‌ام هرگز به خیاط هیچ برای فقیران.))
اما اجل به او فرصت نداد تا نوشته اش را کامل کند
و آنرا نقطه گذاری کند . پس تکلیف آن همه ثروت چه می‌شد ؟
برادر زاده او تصمیم گرفت ، آن را اینگونه تغییر دهد:
«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم ؟ نه !
برای برادر زاده‌ام . هرگز به خیاط . هیچ برای فقیران . »
خواهر او که موافق نبود آن را اینگونه نقطه‌گذاری کرد :
«تمام اموالم را برای خواهرم می‌گذارم.
نه برای برادر زاده‌ام . هرگز به خیاط . هیچ برای فقیران . »
خیاط مخصوصش هم یک کپی از وصیت نامه را پیدا کرد
و آن را به روش خودش نقطه‌گذاری کرد: 
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید