داستان خواندنی لحظه های عاشقانه, داستان طنز و جذاب لحظه های عاشقا, داستان جذاب, طنز لحظه های عاشقانه

 داستان طنز لحظه های عاشقانه
زن نصف شب از خواب بیدار می‌‌شود و می‌‌بیند که شوهرش در رختخواب نیست، ربدشامبرش را می‌‌پوشد و به دنبال او به طبقه ی پایین می‌‌رود،و شوهرش در آشپزخانه نشست بود در حالی‌ که یک فنجان قهوه هم روبرویش بود .
در حالی‌ که به دیوار زل زده بود در فکری عمیق فرو رفته بود…زن او را دید که اشک‌هایش را پاک می‌‌کرد و قهوه‌اش را می‌‌نوشید…زن در حالی‌ که داخل آشپزخانه می‌‌شد آرام زمزمه کرد : “چی‌ شده عزیزم؟ چرا این موقع شب اینجا نشستی؟”شوهرش نگاهش را از قهوه‌اش بر می‌‌دارد و میگوید : هیچی‌ فقط اون موقع هارو به یاد میارم، ۲۰ سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات می‌‌کردیم، یادته؟  
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید

 
داستان طنز لحظه های عاشقانه، لحظه های عاشقانه، داستان عاشقانه، داستان کوتاه لحظه های عاشقانه، داستان جذاب لحظه های عاشقانه، داستان جالب لحظه های عاشقانه، داستان خواندنی لحظه های عاشقانه، داستان طنز و جذاب لحظه های عاشقا، داستان جذاب، طنز لحظه های عاشقانه