داستان جالب صورت حساب
جانی
ساعت 2 از محل کارش بیرون آمد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار
دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی
بخورد و راهی شرکت شود.
چند رستوران گرانقیمت را رد کرد تا به رستورانی
رسید که روی در آن نوشته شده بود :ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار، جانی
معطل نکرد و داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز
نشست.
گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه
اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت: ولی
من این غذاها رو سفارش ندادم.
گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت: خودشان می فهمند که من نخوردم!
اما
جانی موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو
صندوق و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت 15 دلار و 10 سنت.
داستان تحمل درد آمپول
یادم می یاد وقتی پسرم ۳ ،۴ ساله بود باید هر چند یکبار برای زدن واکسن به درمانگاه می رفتیم.
طبیعتا مثل خیلی از بچه های کوچک پسرم دل خوشی از آمپول زدن نداشت و همیشه در موقع آمپول زدن اشکش روان بود.
یکبار
که مسئولیت بردن پسرم به درمانگاه توسط همسرم به من سپرده شده بود. داشتم
فکر می کردم که چگونه می توانم به پسرم یاد بدم که بر ترس و درد ناشی از
سوزن غلبه کند. تصمیم گرفتم با تجربه ای که از دوران بچه گی خودم داشتم
حداقل بهتر از والدینم عمل کنم: یادم میآد وقتی بچه بودم از آمپول خیلی می
ترسیدم و دلداری های مادرم نه تنها کمکی به من نمی کرد بلکه بیشتر من را
رنج می داد. چون ایشان مرتبا برای اینکه به من روحیه بده تکرار می کرد
آمپول اصلا درد نداره…! و وقتی من درد را حس می کردم یادم میآد که خیلی
عصبانی می شدم چون احساس می کردم ناراحتی من برای مادرم مهم نیست و فقط می
خواد منو گول بزنه…. هر چند که مادرم چنین نیتی نداشت. و این باعث می شد که
ترس من از سوزن تا مدتها ادامه پیدا کنه…
خلاصه حالا می خواستم در این
موقعیت توانایی خودم رو در تربیت بچه خودم امتحان کنم و به پسرم یاد بدم که
چطور تحمل خودش رو بالا ببره! بنابراین بهش توضیح دادم که الان داریم به
درمانگاه می رویم و قراره که یک یا دو آمپول بهش بزنند… حالت نگرانی و
دلهره را می شد در چهره پسرم دید در ادامه توضیح دادم که این تجربه دردناکی
خواهد بود.
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید