داستان کوتاه (سلیمان و مورچه عاشق)
![http://images.persianblog.ir/551682_4OuhLdJ0.jpg](http://images.persianblog.ir/551682_4OuhLdJ0.jpg)
روزی
حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های
پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت:
معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من
به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر
عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام
سعی ام را می کنم… حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده
بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر
می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد…
تمام سعی مان را بکنیم، پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست…
برای دیدن ادامه مطلب اینجا را کلیک کنید